امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

یادمون باشه...

یادمون باشه... همیشه کار درست را انجام دهیم حتی وقتی کسی ما را نگاه نمیکند. وقتی حرف راست می زنیم فقط انسانهایی از دستمان عصبانی می شوند که همه زندگیشان بر دروغ استوار است خودمان را باهمه وجود باور کنیم و بدانیم قدرتی درون ما وجود دارد که از هر مانعی بزرگتر است گفتن دوستت دارم 3 ثانیه طول می کشه. توضیح دادنش 3 ساعت و ثابت کردنش یک عمر  من مسول آن چیزی هستم که می گویم نه آن چیزی که تو برداشت می کنی داشتن دوست خوب نابترین عطیه الهی ست  چرا که عشقی ست که بهایی بر آن نمی توان نهاد ***‌ بر دلت بنویس هر...
12 تير 1391

ماه هشتم...

  بهدادی ی ی ی ماهگیت مبارک   فرزندم  آرزو دارم  بهاران مال تو شاخه های یاس خندان مال تو ساده بودن های باران مال تو آن خداوندی که دنیا آفرید  تا ابد همراه و پشتیبان تو   ...
11 تير 1391

پیش به سوی جلو...

  بهداد جونی ؟ بهداد مامان ؟ بهترین هدیه مامان ! اولین باری که تونستی سینه خیز خودت رو به سمت جلو بکشونی و چند قدم جلو بری ٤تیر بود که میشه هفت ماه و ٢٧ روزگیت . و اولین باری که به حالت چهار دست و پا روی زانوها و  دستات ایستادی و خودت رو روی دست و پات تاب میدادی هم ٦ تیر یعنی هفت ماه و ٢٩ روزگیت بود. تازه گیها یاد گرفتی که وقتی که سینه خیز روی زمین خوابیدی، تا صدات می کنیم بهداد؟ بلافاصله عین پیشی ها روی دستات پا می شی و به ما نگاه می کنی . عین این دست آموز ها شدی. بهت می گیم که بخواب، می خوابی. اونوقت تا صدات میکنیم بهداد؟ سریع پا می شی و سر تکون می دی. واقعا قیافه و حالتت و این عکس العمل ات خیلی دیدنیه. &...
10 تير 1391

صداقت و آرامش...

  صداقت و آرامش....   یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن.پسر کوچولو یه سری تیله داشت و  دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم ،  تو همه شیرینیاتو به من بده.دختر کوچولو قبول کرد.  پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.  همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پن...
9 تير 1391

روزنگار هفت ماهگی بهدادی...

  سلام بهداد جونی. گل قشنگ باغ زندگی من و امیرحسین این روزهای پایان هفت ماهگیت خیلی با حال شدی. ماشین سواریت که حرف نداره. هر روز یه دو سه باری توی روروک ات می شینی و به همه جای خونه سر می زنی. یه کم یاد گرفتی که توی آشپزخونه سر کابینت ها بری . البته اگه درش باز باشه. هنوز یاد نگرفتی که خودت درشون رو باز کنی و سر از همه چی در بیاری. غذا خوردنت بهتر شده . روزی سه تا چهار وعده غذا می خوری . سوپ مرغ. سوپ گوشت. آبمیوه. خرما. زرده تخم مرغ . پوره. آب به مقدار زیاد. آب خوردن رو خیلی دوست داری . و هر وقت که بهت پیشنهاد میکنم با میل کامل می خوری.   تازه گیها دلت می خواد که همه اش پیشت باشم وقتی که کنار...
6 تير 1391

از کدوم بگم؟

بهدادی من ؟ نازنین پسرم؟ میدونی به چی فکر می کنم؟ به این که چقدر زود گذشت اینکه من و امیرحسین چه آرزوهایی داشتیم!! اینکه آرزوی دیدن روی ماهت رو داشتیم. آروزی روزی که لمست کنیم، ببوسیمت،  در آغوش بگیریمت، بوت کنیم و فشارت بدیم و آرزوی همه لحظه های  با تو بودن رو داشتیم. آروزی روزی رو که تو رو با افتخار توی بغلم بگیرم و به همه دنیا بگم این عروسک زنده مال خود خودمه. روزی رو که امیر جونی آرزو داشت. ...روزی که وقتی میاد خونه و درب حیاط رو که باز می کنه تو رو  پشت پنجره ببینه که براش داری بال بال می زنی.  یا وقتی که داره...
3 تير 1391

اولین عید مبعث و بهدادی

  قربون اون دست و پای کوچولوی خوشگلت   این عکس رو گذاشتم تا ببینی که چقدر دست و پاهات قشنگ و کوچیک بودند.         سلام بهداد جونم یه چند روزی هست که نتونستم برات چیزی بنویسم اون هم به خاطر اینکه رفتیم تهران و به مهمونی و عروسی سرمون گرم شد. بذار از اولش برات تعریف کنم. مراسم نامزدی عمو حمید و ستاره شب مبعث بود. اما من و بابایی قراری برای رفتن نداشتیم . مسیر طولانی . خستگی سفر. اونهم یه سفر دو روزه سنگین .گرمای شدید هوا. گرمایی بودن شما و حرارتی که داشتی بخاطر دندون  در آوردنت. بی میلی خودمون به حضور در این مراسم. همه  اینها علت ...
1 تير 1391